مرثیه (4)
آه از دمی سوار، حسین شد به ذوالجناح آمد برون زِ بهرِ وداع، جمله طفل ها
آه از دمی که پیرهنِ کهنه شد طلب زینب کشید آه، فغان کرد زان مَلَک
آه از دمی که رفت چو عباسِ نوجوان تا آب آورد بچشاند به کودکان
آه از دمی که گفت اَخا یا حسین بیا آه از دمی که بست به خون دست و پا حنا
آه از دمی که اکبرِ ناکام شد شهید آه از دمی که مادرش از غصه قد خمید
آه از دمی که قاسمِ داماد شد شهید گفتا عمو بیا که زِ دستم بِشد امید
آه از دمی که تشنه شدی شاه کربلا آه از دمی که شمر بُریدش، سر از قفا
آه از دمی که فاطمه نالید از جفا آه از دمی که رأسِ حسین شد به نیزه ها
آه از دمی که بِجدلِ بی دین زِ اشقیا انگشت آنجناب بُریدی به قتلگاه
آه از دمی که تازیانه زدند بر کودکان زینب نمود ناله و فغان شد به آسمان
آه از دمی که زینب و طفلان سوار گشت آه از دمی که طعنه ی اعدا زِ حد گذشت
آه از دمی که طفل شدی گُم زِ غافله آه از دمی که پای یتیمان شد آبله
آه از دمی که با تَن تب دار شد سوار زین العباد بود زِ زنجیر بی قرار
آه از دمی که طفل، فتادی زِ اشتران نیلی شدی صورت ایشان زِ ساربان
آه از دمی که زینبِ محزون بکوفت سر بر چوبه های محمل و از خویش بی خبر
آه از دمی که خون زِ محمل شد روان آه و فغان و ناله برآمد زِ عرشیان
آه از دمی که رأسِ حسین شد به گفتگو آیات کهف خواند، سرِ نیزه مو به مو
آه از دمی که رأسِ حسین رفت در تنور آه از دمی که فاطمه آمد به کوهِ طور
آه از دمی که زینب و کلثوم به شام رفت اندر خرابه چونکه رقیه به خواب رفت
آه از دمی که جست زِ جا دختر حَزین جویا شد از پدر، دلِ عالَم شدی غمین
آه از دمی که رأسِ پدر دید در طشت زر آه از دمی که رفت زِ دنیای بی پدر
آه از دمی یزید بِزَد چوب خیزران برشاه عالمین، حسین را لب و دهان
آه از دمی که اصغرِ شیرین زبانِ گُل سیراب کرد حرمله او را زِ تیرِ خود
آه از دمی که اسبِ حسین شد به خیمه گاه اطراف او گرفت تمامیِ طفل ها
دیوان شهید-صفحات 190 و 191
توسط : شهید علی طاهریان